باز هم کمی بی تو با تو سخن گفتم ؛
در ساکت ترین گوشه تنهاییم دورتر از نزدیک ترین دیروز.
و تو باز هم کمی بی من با من سخن گفتی؛
این بار هم از سردی آن گوشه تنهایی!
از داغی دستان تب دارم در دستت... .
تا وقتی یه سوژه ای ٬همه یه جورایی هواتو دارن !
نه!چی میگم؟!
یه جورایی از شدت فضولی میمیرن !
می خوان مث بعضی سریالهای دنباله دار٬دنبالت کنن تا ببینن آخرش چی میشه؟!
خلاصه اینکه میخوان آخر شو بدونن و خلاص!
تازه
وقتی آخرشو میفهمند مثل تلویزیون صفحه شو می بندن و End.
امروز مرا استقبال آفتاب طلوع کرد
خود در اوج نشسته و من مهمان خانه اش !
و منم سر خوش از گرمای لبخند بی بهانه اش!
امروز دوباره عشق جلوه خویش را نشانم داد
و احساس حقارت در برابر این بی همتا
مرا شکست و زره های وجودم از هم پاشید!
وای خدای جان!!!
اگر نبودی...!
حسنا متولد شد٫
خواهر کوچولوی سبزه رو میگم٫
حسنا جان خوش آمدی !
قدمش سبز باد سبزه ی عزیز!!
عقلم دلایل دلم را نمی فهمد!
ومن تنها تر از همیشه٬
در گیر تر از ابهام های هر روزم
فرق گریه های پروانه را نمی فهمم.
عقلم دلایل دلم رانمی فهمد!
ومن خسته تر از همشه٬
خسته ام!!
کاش خنده هایمان پر نشاط و شور بود
کاش نگاهمان عاری از غرور بود!
اندکی درنگ؛فرصتی دگر نمانده است
کاش لحظه هایمان کمی صبور بود!
مدید مدتی است با کسی سخن نگفته ام
کاش لا اقل پرنده ای سنگ صبور بود!
وقتی از کنار من می کنی گذر عاشقانه تر برو
کاش در دلم فقط حسرت لحظه ی عبور بود...!
چند روزی بود تو این فکر بودم که واسه معلمام یه هدیه بگیرم٬ حد اقل واسه
اونایی که هنوز می بینمشون.
هر چی فکر کردم به نتیجه ای نرسیدم
آخه چی می تونه جبران زحمات اونا رو بکنه؟
کسایی که معلم انسانیت و مهربانی بودند٬
کسایی که دور اندیشی رو به ما یاد دادند٬
کساییکه یاد دادند
چطور جایگاهمون رو بشناسیم٬
کسایی که هر چی داریم از اوناست!؟
فقط
این به ذهنم رسید که اینجا٬
به معلمم بگم ٬ دوست دارم!
فراموشت نکردم و نخواهم کرد!
چون هرچی دارم از شما دارم!
و افتخارم اینه که شاگرد شما بودم !
معلم عزیزم استاد خوبم روزت مبارک!
( امیدوارم درساموخوب یاد گرفته باشم٬آخه همیشه میگفتی این بهترین هدیه است)
این روزا اینجا حال و هوای دیگه ای داره
یکی قبرشو میکنه بعد نصفه کاره ولش میکنه !
یکی اومده!
یکی می خواد بره !
یکی می خوادبمونه!
یکی اصلا رفته!
یکی هست
ولی نیست!
یکی تو ارتقاء!
یکی تو ارتفاع!
منم که ... .
امروز نظاره کرد دل شیدا ٬روزگار حق نا شناس را
ذهن شد لحظه ای تهی ز حشو٬هویدا نمود زخم آواز را
شیدای صبور من می کشد همیشه انتظار را
مات مانده ام خدای من ٬فرار کنم یا بخندانم اضطراب را؟!
در این راه دراز
و در این وادی دلتنگی
آشفتگیهایت ،که را بهانه گرفته اند
و رویاهایت ،چه می جویند؟
پس بیا گذر کنیم با هم
بی تابی هایمان را
شاید این راه کوتاه شود!