کاش می شد هم پیمان تنهایی شدن
کاش می شد ٬ بیگانه با دنیا شدن
کاش می شد دیده بگشاییم و ببینیم
تابه کی دیده بر هم٬واقعیات را منکر شدن ؟
کاش می شد کوچه باغ مهر را سامان دهیم
تا به کی اینگونه بی سرو سامان شدن؟
کاش در شبنم اشک٬عشق را پیدا کنیم
تابه کی اسیر درگه نومیدی شدن؟
کاش میشد پرتویی از نور شویم بتابیم
تا به کی غرق در خاموشی شدن؟
کاش می شد عاشق تر از مجنون شویم
تا به کی از هجر لیلی در بیابان گم شدن؟
کاش می شد سرزمین لاله را عازم شویم
تا به کی زیر آسمان کوتاه گرفتار شدن؟
آنچه درتوست می نماید خدا تو را بسیار دوست می دارد
روحت ارجمند٬وجودت گوهری گرانبها ست
شاید خود نیز ندانی!
با این همه خوبیهای لطیف وقیمتی...
شاید پی هم تکرار را با تن صدای تو بود که آموختم و دانستم که
استقامت رمز زیبای سازندگی است.
از جنس بلور است پدرم
مادرم مادر آفتاب!
و شگفتا از دل
که چون عشق در او خانه کند ٬
رسوای عالم می شوداز بیقراری
عاجز می شود از حفظ او با آن همه هیبت ٬
خاموشی!!!
شگفتا!!!
اقیانوسی در سر٬نظری گذرا
حصارهایی ثابت٬دنیایی تباه
به اضافه ی نبودن
وقت کوتاه است.
از چه نشسته ای چنین بیحرکت؟
دیگر صدایی آشنا به گوش دل نمی رسد
حرفهایمان چرا که صادقانه نیست؛
روزهای بیشمار غم چرا به سر نمی رسد
بی گمان دعایمان خالصانه نیست
صدای پای مهر چرا به گوش نمی رسد
گاه گذر کرده است یا که او روانه نیست
نگاهم را به نگاهت ندوختم هیچگاه٬سخنی با تو نگفتم حتی ٬که مبادا
بر صفحه ی رخسارم یا لرزش صدایم بر ملا گردد
راز مقدسی که در سینه ام نهفته دارم.
آنقدر از عشق می گویم و از عشق برایت می نویسم به امید روزی
که به گوش کبوتر سپید دلت برسد و پیام احساسم را
برایت به ارمغان آورد٬ ولی افسوس
که تو عاشق نیستی که به
عمق درد عاشقی
پی ببری!!!
نه بی تو بلکه با تو خواهم رفت و با تو خواهم یافت٬تو را خواهم یافت٬ تو را
خواهم دید تو را خواهم خواست.تو را خواهم خواند.تو را خواهم٬تو را خواهم
و تورا خواهم...
محبوب من٬نگار من٬چرا بی تو چرا بی تو دلگیرم و دلتنگ؟ دورم ٬سردم و
تاریک؟
محبوب من قلبم را روشن کن ٬ عزمم را محکم و عشقم را جاوید.
اگر از تو وبا تو٬نگویم و نباشم٬ میمیرم غمگین وتنها٬میمیرم.
وقتی که تو هستی لحظه های منفردم همه رنگی اند٬ همه شادمان همه
خواستنی همه بودنی٬معبودم یاریم کن !
و اشک مسیر خودش رو پیدا می کنه .
چه دلواپس مسافر باشی چه نباشی
همیشه قطار ریل رو بلده؛آره این قانون
همیشه است مثل زمانی که گوسفند
مساوی میشه با عشق . مثل نواخت
پیانو باوییولون .
مهربانم
قصد رفتن نداشتمُ لیکن رسم دنیا عبور است و تلخی جدایی را چاره ای جز پذیرش نیست.
و هنگامه عبور بس که شتابزده بودم چشمها وحتی دستهایم مرا یاری ننمودند که بدانم مسافر کدام زمانم وکدام مخیله؟
چون عقلانیت در خواستی هجران را نمی پسندد و امضای صبوری سخت است و نا خواستنی.
خودت گفتی
واسه
لذت لحظه
باتو هستم.
فکر میکنم دیگه لحظه هام
لذتی برای بودن
ندارن.
درانتظار
تجربه ای دیگر
برای لحظه ای
بی تو بودن هستم.
چرا وچقدرش با تو
ولی اگه
قراره
توی خم کوچه لیلی
بمونیم.
بیا از همین حالا
دیگه با هم نباشیم.
پشت به دنیا نشسته
دل به کدام واژه
سپرده ای؟
نه به شناخت
میشود تکیه کرد.
ونه هم سهمیه ای
زحقیقت برده ایم.
نقش صورت تو
سیاه سفید توی ذهنم
آخه هجوم آبی
نقش بید توی ذهنم
خیلی وقته که چشمام
عادت کردند به سبزه
به رویش گیاه عشق
به سکوتی که
روی تن آروم می خزه.
صدای چفت و بست در
جهش
پریدن از عبور
صدای سرژثانیه
تپش
پدر بمان٬مرور
وطن چه شد؟
قلم کجاست؟
پدال یک حضور.
این معشوق بی احساس٬غربت عشق عاشق بیچاره را هرگز نمی فهمدولی او ز تردیدها گریزان است و همچنان عاشق می ماند.
عشق عطیه خداوند است
پس او را دوست دارم و برآن بردبارم.
دوباره گم شدی٬کجایی؟با تمام هیجانهام٬با تمام کودکانه هام٬دارم صدات میزنم.دارم نگاهت میکنم.کجایی؟توی کدوم یکی از شیارهای مغزم پنهان شدی؟توی کدوم یکی از القابت باید جستجوت کنم؟یکی گفت:عشق برتر.همیشه تصور میکردم بالاتر از عشق چیزی نیست ولی دیدم میشه با پسوند٬عشق رو بجای عشق گذاشت.دلم گرفت... .
دلم می خواست یکی باشه٬عشق فقط یکی باشه... .
دلم دوباره بهانه ی تو رو می گیره